، تا این لحظه: 10 سال و 7 روز سن داره

بهترین حس

55 روز در کنار تو

قبلنا وقتی از این جوجه رنگیای کوچولو رو میخریدم عاشق این بودم بزارمشون رو شونم و اونا هم سرشونو ببرن تو موهام و بخوابن وقتی سرشونو کنار گردنم تکون تکون میدادن از گرمی بدنشون کلی ذوق میکردم حالا جوجه کوچولوی خودم سرش رو میزاره رو شونم و وقتی خوابش میاد هی سرش و این طرف اون طرف میکنه و آخرش گیج میشه و به طرف گردنم سرش و میزاره رو شونم و آروم آروم چشمای نازشو میبنده و من عشــــــق میکنم وقتی گرمای نفسهاش میخوره به گردنم        من, بی قرار میشم از اینکه تو آروم میشی از طپش قلب من                 من, مغرور میشم...
26 خرداد 1393

سیسمونی 4

پسرک مهربونم ببخشید که مامان بی نظمی شدم و نتونستم برات عکسهای سیسمونیت رو قبل تولدت آپ کنم تعدادشون زیاد بود و باید دونه دونه حجمشونو کم میکردم متاسفانه نمی دونم چرا بیشتر عکسها رو حالا که نگاه میکنم تار گرفته شدن عکس لباسها و اتاقت رو با هم تو یه پست میزارم باقی تصاویر  رو توی ادامه مطلب میزارم این دوتا سر همی رو برات گزاشتم تو ساک بیمارستان که تنت کنن اما برات قدشون کوچیک بود ماشالله قدت بلند بود و این جوجه داره که اصلا اندازت نبود اونی که گوزن داره برات بهتر بود قدش و تنت کردیم اینو خاله وجیهه داد اولین هدیه شما بود اینو عمه بابا از مکه مخصوص شما آوردن ...
19 خرداد 1393

اولین کنترل

گل نازم شنبه یعنی 17 خرداد شما در سن 46 روزگی رفتی بهداشت برای کنترل وزن و ومعاینه پزشک باید 45 روزگی میرفتیم که جمعه بود خدا رو شکر وزنت شده بود 4 کیلو و 900 گرم  پزشک هم معاینه کرد و خیلی راضی بود بدنت کمی مثل کهیر خشکی زده که به دکتر نشون دادم و گفت طبیعیه قد و دور سر ت رو اندازه نگرفتن گفتن وقتی برای واکسن 2 ماهگی ببرمت اندازه گیری میشه خدایا شکرت که پسر کوچولوی نازم سالم و سلامته شبا وقتی تند تند نفس میکشی یا وقتی صداهای عجیب از خودت در میاری خیلی میترسم مامانم میگه دل  مادرا تو هر زمان از بزرگ شدن بچه هاشون همش میلرزه و نگرانن که اتفاقی براشون نیفته   خدایا جیگر گوشم رو به خودت میسپارم که فق...
18 خرداد 1393

از30 روزگی وعروسی تا 40 روزگی و اولین زیارت

یه غیبت طولانی و عدم دسترسی به نت و گرفتاری ها باعث شد نتونم اون جور که میخوام ریز خاطراتت رو برات بنویسم اولین مسافرتت رو چهارشنبه 30 اردیبهشت به همراه بابایی رفتیم خونه پدر من که روز بعد عقد کنون خاله فریده جون بود خیلی خوش گذشت  داداشای من که دایی های شما باشن به همراه زن داداش ها و بچه ها  اومدن دیدنت و هر کی در مورد شکل و قیافت یه نظری می داد البته در مجموع همه موافق این بودن که بیشتر شبیه بابایی هستی روز بعد هم یعنی 31 اردیبهشت شما 1 ماهه شده بودی و من و بابایی خیلی خوشحال بودیم از اینکه  1 ماه از زندگی تو فرشته کوچولوی ناز  کنار ما گذشت  خدارو شکر خیلی آروم بودی تو اون دو روز و روز مجلس تونستیم سفره عقدر ...
13 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد